من همان برگ کوچکی ام که فاصله ی مرگ تا زندگی اش قدم های تو بود

ساخت وبلاگ
دست تو که نباشد هیچکس سرم را نوازش نمی کند آقای آرایشگر...! امیرمسعود عباسی من همان برگ کوچکی ام که فاصله ی مرگ تا زندگی اش قدم های تو بود...
ما را در سایت من همان برگ کوچکی ام که فاصله ی مرگ تا زندگی اش قدم های تو بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 13ye بازدید : 93 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:22

در من

تخت جمشیدی سوخته

و از لب هایم

دود بلند می شود

نفس هایم

آسمان آبی را می پوشاند

خلوتِ شهر را می پوشاند

جای خالی ات را می پوشاند

و با آخرین سرفه

من

با چشمهایی بسته

به تو فکر می کنم

به دوست داشتنت

آنقدر که

خاک های سرد

بیدارم نمی کند

و یک روز

تو می آیی

با چشمانی خیس

اینبار من

سکوت می کنم

تا نامم

از چشمانت

با اشک هایت پاک شود

تا دیگر هیچ کس

بعد از تو

پیدایم نکند

امیرمسعود عباسی

من همان برگ کوچکی ام که فاصله ی مرگ تا زندگی اش قدم های تو بود...
ما را در سایت من همان برگ کوچکی ام که فاصله ی مرگ تا زندگی اش قدم های تو بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 13ye بازدید : 101 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:22

(دهه هشتاد) رگهایش چشمه می شدند و زیر پایش پر از گلهای سرخ  چشمهایش عمق اقیانوس ها را دیده بود و تنها گونه هایش سر از آب بیرون آورده بودند  حتی با دیدنش آینه باران می گرفت تا با آبشار موهایش به شانه هایش بریزد به خیابان بریزد به این شعر بریزد ما ا من همان برگ کوچکی ام که فاصله ی مرگ تا زندگی اش قدم های تو بود...ادامه مطلب
ما را در سایت من همان برگ کوچکی ام که فاصله ی مرگ تا زندگی اش قدم های تو بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 13ye بازدید : 104 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:22

زندگی کنهمانگونه که رفتنقاصدک را غمگین نمی کندو برگکه قبل مرگش میرقصدامیرمسعود عباسی ========================== . مشتم را باز کردم ناگهان شهر پر از تنهایی شد با سایه هایی شبیه تو زمستان گذشت هنوز دستانم هوا را سرد می کند خاطراتت در دلم آب می شود نف من همان برگ کوچکی ام که فاصله ی مرگ تا زندگی اش قدم های تو بود...ادامه مطلب
ما را در سایت من همان برگ کوچکی ام که فاصله ی مرگ تا زندگی اش قدم های تو بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 13ye بازدید : 98 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:22

موهایم مشکی ست اَبرو ها حتی مژه هایم ... مگر چگونه خواهی رفت که خدا لباس مشکی تنم کرده ؟ امیرمسعودعباسی (سردیار) من همان برگ کوچکی ام که فاصله ی مرگ تا زندگی اش قدم های تو بود...
ما را در سایت من همان برگ کوچکی ام که فاصله ی مرگ تا زندگی اش قدم های تو بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 13ye بازدید : 99 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:22

وقتی کـه بی تـوچشمـانم را می بنـدم و دراز می کشـم این خانه با قبر چه فـرقی می کند؟ این چای سرد این پنجره های بسته این تلفن که دستی بر دهانش گذاشته من را خواهد کشت و هیچکس نخواهد فهمیـد سکـوتِ تو جز قلـب من چه چیزی را شکسته است از خودم می پرسـم پل ه من همان برگ کوچکی ام که فاصله ی مرگ تا زندگی اش قدم های تو بود...ادامه مطلب
ما را در سایت من همان برگ کوچکی ام که فاصله ی مرگ تا زندگی اش قدم های تو بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 13ye بازدید : 96 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:22

بادموهایت را دور می کند این تنها رفتنی ست که دوستش دارم زیبایی ات که اینبار از زیر شال بیرون ریخت نفس کشیدن را فراموش کردم و حالا نفس های تو هوا را در سینه ام جا به جا می کند صدایت که زیبایی را پشت لبهایت پنهان کرده قلبم را کوک می کند برای قرن هایی من همان برگ کوچکی ام که فاصله ی مرگ تا زندگی اش قدم های تو بود...ادامه مطلب
ما را در سایت من همان برگ کوچکی ام که فاصله ی مرگ تا زندگی اش قدم های تو بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 13ye بازدید : 108 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:22

  دیروز چشمانتامروز لبهایت فردا چگونه؟ جانم را خواهی گرفت هر روز هم که مرا صید کنی از چشمانم به دریا می ریزم به شکل یک ماهیِ آزاد به شکل یک ستاره ی دریایی به شکل چند صدف خالی که به بهانه ی دیدن لبخندت و مروارید هایی که در دهان توست خود را به تور اند من همان برگ کوچکی ام که فاصله ی مرگ تا زندگی اش قدم های تو بود...ادامه مطلب
ما را در سایت من همان برگ کوچکی ام که فاصله ی مرگ تا زندگی اش قدم های تو بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 13ye بازدید : 117 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:22

رگهایش چشمه می شوندزیر پایشپر از گلهای سرخمنخون گریه می کنمشبیه مشت هایی که از دیوار برگشته اند غم های اوخاکستر سیگارهایی ستکه در موهایش پیدا می شوندتنها غم منچشمهایی قهوه ای ستکه در هیچ کافه ای سِرو نمی شوندآن شخص که باز نمی گرددبوسه اشخنده از لب ها من همان برگ کوچکی ام که فاصله ی مرگ تا زندگی اش قدم های تو بود...ادامه مطلب
ما را در سایت من همان برگ کوچکی ام که فاصله ی مرگ تا زندگی اش قدم های تو بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 13ye بازدید : 99 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:22

گفتی خداحافظ...لبخند زدمتا خُرده هایم را از کف خیابانجمع کرده باشمرفتیُهمه چیز به دنبالت راه افتادخونکه می توانست در رگ هایم بماندنقشه ی فرارش رابا تیغ کشیدنیستیُحالا من تنها عقربه ها را جلو میبرمتا به زمانی برسم که تو باشینیستیُکشیدن انتظارتدلیل آل من همان برگ کوچکی ام که فاصله ی مرگ تا زندگی اش قدم های تو بود...ادامه مطلب
ما را در سایت من همان برگ کوچکی ام که فاصله ی مرگ تا زندگی اش قدم های تو بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 13ye بازدید : 113 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:22